مست


میروم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه ای بالا برم و آنچه نبایست کنم !


آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود


برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند.......

سارقان در پوشش مأمور سرقت می کنند...


شیره را از حبه ی انگور سرقت می کنند
شهد را از لانه ی زنبور سرقت می کنند


دست مالیدم به خود، چیزی سر جایش نبود!
سارقان بی پدر بدجور سرقت می کنند!


احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
سارقان با "کنترل از دور" سرقت می کنند


عده ای راحت میان مبل خود لم می دهند
از طریق عده ای مزدور سرقت می کنند


روز روشن، زنده ها را از میان کوچه ها
مرده را هم نیمه شب از گور سرقت می کنند


برق را از سیم ها و آب را از لوله ها
دود را از حقه ی وافور سرقت می کنند


می برندت سوی خلوت، می کنندت پشت و رو
با زبان خوش نشد با زور سرقت می کنند!


جای اینکه سکه ای در کاسه ی کوری نهند
کاسه را هم از گدای کور سرقت می کنند


نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
عده ای تنها به این منظور سرقت می کنند!


خواستم دنبال مأموری روم، دیدم ولی

سارقان در پوشش مأمور سرقت می کنند...


                                                                    "استاد عمران صلاحی"

حرام



لعــنــت به خیــابــان هایــی


کــه گــربـــه ها در آن آزادانــه جفــت گیــری می کــنند ...


               و گــرفتن دســت تــو در آن حــــرام است !!!!


                                                                        منبع:هانا 

نااميدي

نا امیدی  

همان امید است که بوی نا می گیرد

از بس که می ماند ته دل

دوری و دوستی


افسانه ها را رها کن!


دوری و دوستی کدام است؟


فاصله هایند که دوستی را می بلعند!


تو اگر نباشی ...


دیگری جایت راپرمی کند


به همین سادگی!!!


خوشبختي

ما که از هر چه ترسیدیم به سرمان آمد!


پس بیا تمرین کنیم کمی از خوشبختی بترسیم!!!

گول

در این دنیا هیچ کس گرسنه نیست همه روزی چند وعده گول می خورند

این روزها دیگر کسی شلخته درو نمی کند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید...

پیکت را بالا بگیر

 


پیکت را بالا بگیر و


مرا از پا بینداز

بینداز به گریه

به باور اتفاق های سردی که از دهن افتاده است

فریاد هایی که از ترس ِ سیلی

تن به ابتذال ِ نجوا شدن داده اند

من یکی به انضمام ِ درد هایم آنقدر حرف خورده ام

که سیر شده باشم

.
.
.

این روز ها که فردوسی را حوالیِ انقلاب ، گِل گرفته اند

طبیعیست سهراب را جلوی چشمانش

دیگری بکشد و او دم بر نیاورد

این روز ها که هر موبایلی یک دوربین دارد

و هر انسانی یک دهن

سکوت یعنی

آلزایمر گرفته باشی ، آنقدر که تجاوز را با لامبادا اشتباه بگیری ...

سکوت یعنی

پارکینسون ... آنقدر که

از کهریزک ، سالمندانش را به یاد بیاوری .. نه بیشتر نه کمتر

سکوت یعنی

ترانه داد بزند : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

و تو آن را ننویسی

از بس که درد ، صدا دار است و حروف صدا دار

خوانده میشود اما

نوشته نمیشود

....

من به انضمام درد هایم ... گریه میکنم انفرادی

و امثال تو، سلول به سلولِ تنشان را به یک سکس گروهی میببخشند

گناه من است نه تو

که گریه ، گروهی نمیشود

گناه من است ... نه تو ..........

پیکت را بالا بگیر و

مرا از پا بینداز

بینداز به گریه

و به سلامتی ِ فاحشه های شهر بخور

که هیچ کس جز خودشان را نخواهند فروخت ....

بی خیالی اگر جرم بود ، یکی یقه ی خدا را میگرفت

هه ... بی خیال

آقای عکاس ... حالا که داریم دور ِ هم از پس ِ این زندگی بر میاییم

یک عکس دسته جمعی بگیر ...

 

بهار

رمز نو بودن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست.

نوروز مبارک

شرم

گاه انسان  در مقابل بعضی  بدبختی ها  از خوشبختی خود احساس شرم می كند

لابرویر