فقر

میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد ...

فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست ...

فقر ، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ...

فقر ، چیزی را "نداشتن" است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست ...

فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند ...

فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد ...

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند ...

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...

فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...

فقر ، همه جا سر میکشد ...

فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست ...


فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است

مردن

تنها ، مُردن كافي نيست

بايد به موقع مُرد

سیزده بدر

 

سیزده به در است و همه از شهر به در 

من همان سیزدهم کز همه عالم به درم

                                                                       شهریار

عید

بس كه بد مي گذرد زندگي اهل جهان

 مردم از عمر چو سالي گذرد عيد كنند

سال نو مبارک

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به خال روزگارا
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

زندگی

دلقکی می گفت

زندگی یک شوخی بیش نیست ،

و انسان ها

اغلب از روی نادانی

آن را جدی می گیرند...!