خداوندا

خداوندا

 اگر روزي بشر گردي

 ز حال ما خبر گردي

 پشيمان مي شوي از قصه خلقت

 از اين بودن از اين بدعت

 خداوندا

نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا

چه دشوار است

 چه زجري مي کشد آنکس که انسان است

و  از احساس سرشار است

تو

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
 چگونه دل اسيرت شدقسم به شب نمي دانم
 
 تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
 و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
 
 تو دريايي تريني آبي و آرام و بي پايان
 و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
 
 تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
 و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
 
 نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
 به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
 
تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
 

از یک دوست

ای دريغا دوره مستی چه سهل از ياد رفت

روزگار عشق و سرمستی چو برق و باد رفت

ز آب و خاک و باد و آتش ، آب چشمي مانده است

دل ز حسرت سوخت  ،  خاكستر بشد  ،  بر باد رفت

 

این مطالب از وبلاگ دل بلاگ از یک دوست عزیز گرفته شده است

 

مشکوک

من بی تو به اینکه من منم مشکوکم

حتـــی به تبــــار و زادنــــم مشـــکوکم

گیرم که نفس درجریان است چه سود

وقتـــی که به اصل بودنــــم مشـــکوکم

یاد بچگیها به خیر

گاه چون طفلی میان گاهوار سینه ام


می دوم در باغ رویاها و می گردم هنوز

هنوز

بی چرا ؟ در جمله های روز می گردم هنوز
گنگ چون پر وانه ای در پیله ی سردم هنوز
باد می پیچد به اندام نگاه مر ده ام
با دهان مرده ی بیچاره می خندم هنوز
گاه چون طفلی میان گاهوار سینه ام
می دوم در باغ رویاها و می گردم هنوز
" بی کسی " مانند فانوسی نگاهم می کند
رو به راهم کرده تنهائی و در بندم هنوز
آه شبها بی تو طومار غزلهای هنوز
چون طناب تیره می پیچد به اندام ام هنوز
روح سر گردان و بی تاب تن دیوانه ام
روی سرخ عشق را پژمرده و زردم هنوز
کاش دنیا مثل کندوی عسل بود ودلم
شهد می نوشید از شیرینی دردم هنوز

زندگی

در حیرتم ز ثانیه های بهار عمر
در حسرت عبور شکیبای زندگی

در انتظار طایفه سبز بودنم
در انتظار رویش مینای زندگی

در زندگی تمام غزل ها سراب بود
شعری نماند در دل شیدای زندگی

تو تا کنون تراوش یک اشک دیده ای؟
که پر کند سراسر دریای زندگی؟

شب تا سحر میان نقابی ز فاصله
من بودم و تفکر فردای زندگی

آن دوردست کوچه آلاله های سرخ
یک کودک آمده به تماشای زندگی

پس زندگی چه بود جز آهنگ یک نفس
موسیقی تبسم و غوغای زندگی

ای کاش می شد از گل آلاله کلبه ساخت
در آن نشست و رفت به دنیای زندگی

مفهوم زندگی نه به معنای بودنست
در یک گل است لذت معنای زندگی

یک جرعه عشق با کمی از شهد عاطفه
اینست راز سبز مداوای زندگی

گلدان لاله های شفق خشک شد زغم
در انتظار یاس شکوفای زندگی

من ماندم و کبوتر و یک باغ آرزو
در جستجوی لذت و گرمای زندگی

یعنی کجاست آن سَر دنیای آرزو
کم کن ز شرح حال درازای زندگی
   
 

یاد استاد

 

سخني نيست

چه بگويم؟ سخني نيست.

مي وزد از سر اميد، نسيمي؛
ليك تا زمزمه اي ساز كند
در همه خلوت صحرا
به روش
ناروني نيست.
چه بگويم؟ سخني نيست.


در همه خلوت اين شهر،آوا
جز زموشي كه دراند كفني
نيست.
ونذر اين ظلمت جا
جزسيا نوحه شو مرده زني
نيست،

ورنسيمي جنبد
به رهش نجوا را
ناروني نيست.
چه بگويم؟
سخني نيست...

از احمد شاملو

ْفرياد

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد

استاد اخوان ثالث

تشکر

از محمد نعمتی زاد عزیز که این همه لطف دارد و همیشه سر میزند ممنونم

عباس

اين اشك كه در مشك دلم مي زايد

يك روز گره ز كار من بگشايد

روزي كه بريد دست من از همه جا

عباس به دستگيري ام مي آيد

از جلیل صفربیگی

 

تاسوعای حسینی بر همه دوستداران حسین تسلیت باد

 

خون خدا

نام تو قلم روی اساطیر کشید

ایمان تو مرگ را به زنجیر کشید

 

قرآن مجسمی  که آیاتت را

در کرب و بلا خدا به تصویر کشید

 

لب تشنگی تو سنگ را آب نمود

هرم لبت آب را به تبخیر کشید

 

عالم همه در سر شهودت ماندند

کار همه ی خلق به تفسیر کشید

 

ای مظهر ایستادگی داغت را

باید که نشست و یک دل سیر کشید

 

امروز ببین که در هواداری تو

شعر آمد و از نیام شمشیر کشید

 

ای خون خدا در رگ تاریخ  تو را

باید که برون از این تعابیر کشید

 

تو پرچم افراشته ی توحیدی

با مرگ نمی توان تو را زیر کشید.

منبع :جلیل صفربیگی

شعری  از  ظاهر سارایی

ئاسو سوو

بيلا وای شه مال  عه بير شه ن بکه ی

بيلاگولباخی خه نه خه ن بکه ی

بيلا گول دایم بوشکی وه ناز

بيلا ده عاله م پرِ بوو سدای ساز

بيلا نه شئه ی مه ی بکه ی مه دهووشم

بيلا نه غمه ی نه ی په خش بوو ده گووشم

بيلا بنيشيم ده وه ر نساران

بکه يم ته ماشای ره وزه ی وه هاران

بيلا سروه ی وا سه فا بيه ی وه  ده یشت

بيلا دنيا بوو وه  باخ به هه يشت

بيلا ئه لپه رِيم هه ر که س وه يه ی ته رز

شاواز بکيشيم وه  ئاواز به رز

بيلا شه و بچوو رووژ پاک ئه لای

ده مان دور بکه ی کول قه زاو به لای

تا که ی هه ناسه، تا که ی خه مباری

تا که ی  وا وه یلا، تا وه که ی زاری

تا که ی په ژاره، تا که ی په شیوی

تا که ی حاکم بوو عاده ت دیوی

بيلا تووز خه م، بيلا ته م شين

نه مينی ده رو ساراو سه رزه مين

بيلا ئاسو سوومان رووشن بوو

بيلا رووشنی ولات پووشن بوو

چند عکس از ایلام

تنگه قوچعلی