رنگ سکوت

رنگ سكوت


اي شب خاكستري ! امشب سكوتم رنگ توست

مي نوازم ناله هايي را كه از آهنگ توست


پس كدامين لحظه مي باري به حجم بودنم

باز مردي مثل هر شب ، عاشق و دلتنگ توست


مغرب آئينه ات اشراق درد عشق بود

عشق آغاز رهايي از كوير تنگ توست


دورم از تو ... فاصله بسيار و بال خسته ام

بسته ی زنجير زيباي نگاه سنگ توست

 

 معنويت كوچه تنهائي مردان سبز

واي بر من ! شب سحر شد باز دل در چنگ توست

 

 احتمال با تو بودن نيز ديگر نيست  نيست

اي شب خاكستري ! رنگ سكوتم رنگ توست


غزال مست

امشب غزال مست خيالم به دام توست


امشب دل شکسته من هم کلام توست


امشب لبان خشک منٍ خسته از فراق


مجنون جرعه جرعه معجون جام توست


اين مرغ وحشي دلم آرام مي‌شود


وقتي خيال مي‌کند او صيد دام توست


امشب نويد وصل تو را داد هاتفم


غمگين مشوکه شهد وصالش به کام توست


امشب اگر که سر به سرايت نهاده ام


زيرا بشارت است که فردا قيام توست


واقعه

یلدا

من از نسل شب شکنان روزگارم ،
من از نسل نورآفرينان پاک ،
از سلاله پاک آريائيان بردبارم ،
منم ميراث هزار ساله زمين ،
همان ازشرق تا غرب گسترده آغوش ،
همان پيام آور مهر و دوستي ،
همان گرفته در فش آشتي بر دوش
نه خود ستيزم ، نه ديگر ستيز
مرا و يادگاران مرا به نيکي يادآر
که يادگار يادگاران من ، همه شادي است و شادماني ؛
. . .

شب است و گيتي غرق در سياهي
شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي
باور به نور و روشنايي است ،
که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند
و از دل شبهاي يلدا ، جشن مهر و روشنايي به ما ارمغان مي رساند
تيرگي هاتان در دل نور خاموش باد ،
شب يلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم

یلدا بر همه شما خوبان  مبارک

عشق کافی است

عشق كافي ست
ويليام موريس ( William Morris )

عشق كافي ست:
اگر چه جهان رنگ پريده باشد و
جنگل جز به شكايت دهان نگشايد ،

اگر چه آسمان تاريك تر از آن
كه ديدگان تار
گل انگشتانه و مرواريد را
در زير آن بيابند ،

اگر چه تپه ها در سيطره سايه هايند
و دريا در اسارت جادويي سياه ،

و روزگار
پرده فراموشي
بر هر چه رفته است مي افكند ،

اما
دستانمان نمي لرزد
پايمان نمي لغزد !
كه پوچي نخواهد آزرد
و ترس دگرگون نخواهد كرد
لبان معشوق را !
چشمان عاشق را !!

دل دريايي

دل دريايي ام ديري ست كه ناآرام و طوفانيست
هواي چشم غمبارم ببين بي تو چه بارانيست

شدم شبگرد تنهايي در اين شبهاي يلدا
از اين پس فصلي از عمرم كه مانده فصل ويرانيست

ببين با من چه كردي تو به ظاهر شاد و آزادم
ولي در پشت چشمانت دلم در بند و زنداني ست

هميشه با نگاه خود مرا تا اوج مي بردي
ولي روز و شبم اكنون سياه و سرد و ظلماني ست

دعا كردم بيايي تو كه دستانت مسيحايي ست
بر اين دل خستگي هايم چه خوب دارو و درمانيست

تو از يادم نخواهي رفت فقط از ديده پنهاني
بيا اي مهربان امشب كه فردايش پشيماني ست
......................................
تقديم به خوبان...    

صخره

صخره ! نامت چه صلابت دارد
گوش بر محكمي نام تو عادت دارد
صخره! اي كاش دلم جايگهت مي گرديد
آنكه دل صخره بود ، وه چه سعادت دارد!
صخره ! هيچ از غم ايام خبر داري؟ نه
غم كجا با دل همچون تو عداوت دارد؟
غم فقط بر دل نرم من ديوانه نشست
دل نرمي كه فقط عشق وصداقت دارد
دل من شرحه شد از اين همه غمباري ودرد
گوش كن،گوش كن اين جان چه شكايت دارد؟
هيچكس قدرت بشكستن نام تو نداشت
هر كس اما به لگدماليم عادت دارد
تو دگر ازمن غمديده ي سرگشته مپرس
كه چرا اين همه جان بر تو حسادت دارد؟
تا ابد بر تو و بر محكميت غبطه خورد
اين دل تنگ كه احساس حقارت دارد.
   

موشها

هر قدر که میخواهند

گوشهایشان را تیز کنند

نان ما

آجر شده است    

متن ادبي

حرمت اعتبار خودرا هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن

که ما هر یک یگانه ایم

موجودی بی نظیر و بی تشابه .

و آرمان های خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن

تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود

از کنار آنچه باقلب تو نزدیک است

آسان مگذر

بر آنها چنگ در انداز ، آنچنانکه بر زندگی خویش

که بی حضور آنان ، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد.

با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده

زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود.

هر روز همان روز را زندگی کن و بدینسان تمامی عمر را به کمال زیسته ای

و هرگز امید را از کف مده آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری.

همه چیز در آن لحظه ای به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد

و هراسی به خود راه مده از پذیرفتن این حقیقت که هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد.

تنها پیوند میان ما خط نازک همین فاصله است

برخیز و بی هراس خطر کن ، درهرفرصتی بیاویز

وهم بدین سان است که به مفهوم "شجاعت" دست خواهی یافت.

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت

عشق را از زندگی خویش رانده ای

عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود

و هرگاه که آن راتنگ در مشت گیری آسانتر از کف رود

پروازش ده تا پایدار بماند

رؤیاهایت را فرومگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست

و بی امید زندگی را آهنگی نباشد

از روزهایت شتابان گذر مکن

که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش

که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی

زندگی مسابقه نیست ، زندگی یک سفر است

و تو آن مسافری باش که در هرگامش

ترنم خوش لحظه ها جاری است.


نويسنده : ؟
   
 

باز هم جلیل

مانند علفهای لب مردابیم

خوابیم و همیشه تا کمر در آبیم

مرگ آمده تا زندگی صید کند

ما هم که همه کرم سر قلابیم

باز هم شعر زیبایی از جلیل

شعر آمد و از شهر تب و تابم برد

با خویش به دریاچه ی مهتابم برد

دریاچه چه لالایی ماهی می خواند

آرام در آغوش خدا خوابم برد

از جلیل صفربیگی

                                             رفتن ،رفتن پی آرزویی رفتن

                                              برگشتن و باز به سویی رفتن

                                              گاهی همه ی زندگی ما خوابیست

                                             در فاصله دو دستشویی رفتن

 

 

 

                                              من قرعه به نامم از ازل افتاده

                                             یک مرد همیشه در هچل افتاده

                                             در عشق تو بدجور گرفتار شدم

                                            مثل مگسی که در عسل افتاده

طبیعت ایلام

طبیعت ایلام

 

دلتنگی

سر خود را مزن اينگونه به سنگ
                                                              دل ديوانه تنها دل تنگ
منشين در پس اين بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن اي خسته درين بغض درنگ
                                                             دل ديوانه تنها دلتنگ
پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يکي است
قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يکي است
ديدي آن را که تو خواندي به جهان بهترين
سينه را ساختي از عشقش سرشارترين

آنکه مي پنداشتي بهر تو بود غمخوارترين
چه دلآزارترين شد چه دلآزارترين
نه همين سردي و بيگانگي از حد گذراند
نه همين در غمت اينگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ 
                                                              دل ديوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشي را که در آن زيسته اي سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
                                                              دل ديوانه تنها دل تنگ

                                        ******************************

 

چندي است كز فكر سرم كردي سفيد

تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا